http://www.rahesabz.net/story/955/
روزبه تمدن
"از همین رو است که امروزه میتوان شعار "هر شهروند یک رسانه" را به "هر شهروند، یک موسوی" بدل ساخت. از سوی دیگر، دوستان کیهان نورد ما هنوز نمیدانند که در زمین چه خبر است. بدیهی است که برخلاف گمان آنها، بازداشت موسوی نه تنها از ابعاد این جنبش نمیکاهد، بلکه آن را دهها برابر خواهد نمود. صحنهای از فیلم اسپارتاکوس را به یاد میآورم که در آن سردار رومی برای یافتن اسپارتاکوس، خطاب به جمعیت میپرسد: «اسپارتاکوس کیست؟» بردگان نیز یکی پس از دیگری از جای بر میخیزند و فریاد میزنند «من اسپارتاکوس هستم». آری، امروز نیز با میانجیگری "سیاست ناب"، ما همه موسوی هستیم."
ما میرحسین را دیر شناختیم؛ شاید هم به قول برخی دوستان اصلا نشناختیم. من نیز همانند بسیاری از اصلاحطلبان در وهله نخست موافق انصراف محمد خاتمی به نفع میر حسین موسوی نبوده و حتی از امضاء کنندگان نامهای بودم که خاتمی را به ماندن در عرصه رقابت تشویق میکرد؛ اما پس از انصراف ایشان به ناچار و بنا بر توصیه خود آقای خاتمی، به حمایت از مهندس موسوی پرداخته و به ستاد انتخاباتی ایشان را پیوستم.
اتفاقا اعضای ستاد نیز در فعالیتهای تبلیغاتی برای مهندس موسوی با مشکل مواجه بودند؛ در واقع خود ما هم در کنار مردم و به کمک سخنرانیها، فیلمها، مصاحبهها و مناظرات اندک اندک با مهندس موسوی آشنا شدیم، اما همچنان تردید داشتیم. سوالات بسیاری در ذهن ما شکل گرفته بود که نمیشد با قاطعیت به همه آنها پاسخ گفت. مناظره موسوی و احمدی نژاد حتی برای ما نیز نقطه عطفی به شمار میآمد.
با نفسش نفسمان گرفت، با صدایش صدایمان لرزید و همانند او به چیز چیز افتادیم. چهار مشخصه مهندس موسوی بیش از همه نظر ما را به خود جلب کرد: صراحت (که تا حدودی احمدی نژاد هم واجد آن بود)، صداقت (که احمدینژاد کلا فاقد آن بود)، جسارت (که احمدینژاد کاریکاتوری از آن بود) و ذکاوت. اما به نظر من همه این ویژگیها، که به نوعی بازتولید کننده یکدیگرند، تا پیش از انتخابات صرفا در حالتی بالقوه قرار داشتند. و البته حتی همین وضعیت بالقوه نیز برای به راه انداختن میتینگهای پر شکوه انتخاباتی کافی بود.
پس از انتخابات و موضعگیریها و بیانیههای حقیقتا بینظیر مهندس موسوی، ما اینبار و به شکلی دیگر تبلور بالفعل صراحت، صداقت، جسارت و ذکاوت را مشاهده نمودیم. در 25 خرداد ما دیگر همان انسانهای یکی دو ماه پیش نبودیم. فوران شعور سیاسی جمعی که در پی سالها سرخوردگی سیاسی انباشته شده بود، علیرغم تمام تهدیدها و تطمیعها ناگهان به خیابان پاشید.
کسانی که راهپیمایی 25 خرداد تهران را تجربه کردهاند احتمالا با من هم نظر هستند که تجربه آن روز چیزی بیشتر از لذت بود. به تعبیری لکانی میتوان گفت که 25 خرداد فراتر از قانون میل پدرانه-حاکمانه حرکت میکرد و به نوعی با "ژوئی سانس" در ارتباط بود. به زبانی سادهتر ما از حضور در میتینگهای انتخاباتی پیش از انتخابات، لذت میبردیم، اما در 25 خرداد ما به ورای "لذت" گام گذاشته و در معنای حقیقی کلمه "کیف" کردیم. طرحی از مهندس موسوی وجود دارد تحت عنوان "ما بیشماریم". 25 خرداد روزی بود که "سیاست" با نام موسوی یکی گشت و کل عرصه خیابان را در برگرفت و ما نیز به واسطه سیاسی شدنمان بیشمار شدیم.
البته ما خود نفهمیدیم که چگونه یک شبه چنین رشد کردیم و گویی صدها سال بزرگتر شده بودیم. ما ندانستیم که چگونه توانستیم به چنان بلوغ سیاسیای برسیم که حتی مردم متمدنترین کشورها هم به اجتماع عظیم سکوت ما غبطه بخورند. آری، ما هنوز هم نفهمیدهایم که چه بر سرمان آمده و چرا دیگر نمیتوانیم از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرده یا خود را به بیخیالی زده و از عرصه سیاستورزی بگریزیم.
یکی از دوستان مارتین لوتر کینگ درباره او میگفت که «او به گونهای به مردم آموزش سیاسی میداد که مردم نمیفهمیدند در حال آموزش دیدن هستند». موسوی هم با ما چنین کرد. تاثیر این مسئله را حتی میتوان در نامههای اخیر کروبی، سخنرانیهای خاتمی و بیانیههای انقلابی جبهه مشارکت مشاهده نمود. عامل این اتفاق را میتوان اعتقاد موسوی به این حقیقت دانست که «ما همه شعور داریم».
این همان جوهره اساسی جنبش امروز است که اتفاقا اقتدارگرایان به کل فراموشاش کردهاند. آنها این اصل را به کلی زیر پا نهادند و با ما به عنوان موجودات بیشعور یا به بیان دقیقتر همچون "حیوان" برخورد کردند. این برخورد در سطحی دو گانه (ذهنی وجسمی) صورت پذیرفت. در سطح ذهنی با دروغپردازیهای بیوقفه و استدلالات ابلهانه به شعور ما توهین کردند و در سطح جسمی نیز در خیابان با ما دقیقا به زبان حیوانات (و حتی پستتر از آن) سخن گفتند.
اما مهندس موسوی از آغاز تبلیغات انتخاباتی با شعار "هر شهروند یک ستاد" و پس از آن (به واسطه جهتگیری مضحک و یک-جانبه رسانه غیر-ملی) با شعار "هر شهروند یک رسانه" بر شعور داشتن ما تاکید نمود. موسوی به جای آنکه برای ما تعیین تکلیف کند و "راه درست" را نشانمان بدهد، به ما اعتماد کرد و به قول خودش پشت سر ما راه افتاد. ما هم که مدتها تشنه یک چنین اعتمادی بودیم، این بار به خود اعتماد کردیم و "راه درست" را تعریف کرده و در پیش گرفتیم.
یکی از بحثهایی که این روزها، در شبکههای 24 ساعته ماهوارهای از کمونیست کارگری و سلطنتطلب گرفته تا سایتها و وبلاگهای اصلاحطلبانهتر به چشم میخورد، بحث رهبری جنبش سبز است. عموم جمعیتها و تشکلهای خارجنشین نیز به شدت بر این باور هستند که میر حسین موسوی رهبر جنبش سبز نیست. دلایل آنها عمدتا به پایبندی و تاکید وی بر نظام جمهوری اسلامی (نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم)، بیبرنامگی! و سکوت! این روزهایش بازمیگردد. حتی برخی از این "اساتید" چنان برای مصادره کردن رهبری جنبش با یکدیگر رقابت میکنند، که نه تنها یکدیگر را ، بلکه حتی موسوی را آماج حمله خود قرار میدهند.
آنان چنان از محتوای این جنبش بیخبرند که تصور میکنند که بدون حضور "موسوی" چنین جنبشی ممکن میبود. هیچ کس نمیداند که در صورت عدم ورود مهندس موسوی به عرصه انتخابات چه پیش میآمد، اما بدون شک "موسوی" اصلیترین و هوشمندترین معمار فضای کنونی سیاست رادیکال ایران به شمار میرود. البته روشن است که در حال حاضر این نه عقاید شخصی موسوی، بلکه جایگاه نمادین وی است که حقیقت سیاسی و عینیاش را تشکیل میدهد.
همانگونه که اشاره شد، در مقطع فعلی دیگر شخص "موسوی" مطرح نیست، بلکه نام موسوی است که میتواند همچون نخ تسبیحی تمام دانههای جنبش را حول چهار مقوله اصلی "سیاستورزی"، یعنی صراحت، صداقت، جسارت و ذکاوت در کنار یکدیگر گردآورد. آری، موسوی نه تنها رهبر این جنبش، بلکه مهمترین سخنگوی آن است.
پس از 25 خرداد دیگر حتی شعار "هر شهروند یک رسانه" هم برای ما کافی نیست؛ جهت اطلاع آنان که هنوز این جنبش را نشناختهاند و مدام دم از رهبری جنبش میزنند، باید عرض کنم که اولا کسی جز موسوی نمیتواند رهبر این جنبش باشد، چرا که تنها اوست که میتواند در شکافهای پنهان خود حکومت رخنه کرده و تناقضات و تعارضات درونی آن را برملا سازد؛ ثانیا، موسوی این روزها سکوت نکرده، بلکه هر کلام، مقاله، تصویر و موسیقیای که ما تولید میکنیم، در واقع اثر موسوی است.
از همین رو است که امروزه میتوان شعار "هر شهروند یک رسانه" را به "هر شهروند، یک موسوی" بدل ساخت. از سوی دیگر، دوستان کیهان نورد ما هنوز نمیدانند که در زمین چه خبر است. بدیهی است که برخلاف گمان آنها، بازداشت موسوی نه تنها از ابعاد این جنبش نمیکاهد، بلکه آن را دهها برابر خواهد نمود. صحنهای از فیلم اسپارتاکوس را به یاد میآورم که در سردار رومی برای یافتن اسپارتاکوس، خطاب به جمعیت میپرسد: «اسپارتاکوس کیست؟» بردگان نیز یکی پس از دیگری از جای بر میخیزند و فریاد میزنند «من اسپارتاکوس هستم». آری، امروز نیز با میانجیگری "سیاست ناب"، ما همه موسوی هستیم.