۲۲ شهریور ۱۳۸۸

Raped and beaten for daring to question President Ahmadinejad’s election

http://www.timesonline.co.uk/tol/news/world/middle_east/article6829921.ece

Ardeshir, an engineering student dressed in jeans and T-shirt, tells his story in a corner of a Tehran park obscured by trees — he no longer trusts telephones or the internet.
He smokes, fidgets, has bags beneath his eyes. Sometimes he cries. At one point he has to break off and return another day. His distress is hardly surprising: he was locked up, beaten and raped multiple times for daring to protest against President Ahmadinejad’s disputed re-election.
A psychologist said Ardeshir, 19, is depressed and may be suicidal: “He has extreme feelings of self-hatred resulting from a sense that he will never be clean again, and from shame over the repeated rapes.” …
ترجمه بخشی از متن
اردشیر، یک دانشجوی مهندسی، با شلوار جین و تی-شرت، در گوشه ی یک پارک در تهران، داستان خودش را تعریف می کند، او دیگر به تلفن و اینترنت اعتماد ندارد... یک روان شناس گفت که اردشیر 19 ساله افسرده است و خطر خودکشی وجود دارد: "او شدیدن از خودش متنفر است، به خاطر اینکه احساس می کند هیچ وقت - بعد از تجاوزهای متعدد - دوباره پاک نخواهد شد" گزارش بیمارستان آسیب مقعد را تایید می کند. او موقتن درسش را رها کرده کرده است و برای رسیدن به آرامش سنتور می نوازد. اردشیر می گوید: "وقتی در ابتدا در اعتراضات شرکت کردم، به رهبر یا جمهوری اسلامی اعتراض نداشتم، من به تقلب احمدی نژاد اعتراض داشتم. اما امروز من می گویم «مرگ بر خامنه ای» و حالا که پیروان خامنه ای به من تجاوز کرده اند، «مرگ بر سگ های خامنه ای»". اردشیر (اسم مستعار) فقط یکی از صد ها مورد احتمالی از تجاوز و شکنجه زندانی ها به وسیله ی زندانبان ها در 3 ماه گذشته است، که به نظر می رسد یک روش سیستماتیک برای در هم شکستن اراده آنان می باشد... اردشیر یک فعال سیاسی نبود، او فقط به خیابان آمد که اعتراض کند. بسیج و نیروهای لباس شخصی به او و دوستانش حمله کردند و آنها از هم جدا شدند. وقتی خشونت اوج گرفت، اردشیر به ایستگاه مترو رفت و در آنجا دستگیر شد. او را به همراه 14 بازداشتی خونین و مالین دیگر در یک ون بدون پنجره به یک بازداشتگاه غیر رسمی که به نظر می رسید بین 60 تا 70 بازداشتی دیگر هم در آنجا بودند بردند. به ورودی های جدید دستور دادند که لخت بشوند و به خط بیاستند. دو بسیجی با باتون به بیضه های آنها مالیدند و با خطاب "آشغال" می گفتند: "آره...تخمای سربازهای پیاده نظام موسوی ..." روز بعد دو بسیجی یک بچه مدرسه ای 17 ساله را از سلولی که اردشیر هم در آنجا بود بردند. اردشیر گفت: "10 دقیقه بعد صدای جیغ و داد او شنیده می شد که ناگهان قطع شد. 2 دقیقه ی بعد دو بسیجی من را بردند... وقتی صحنه ای را که هیچ وقت در عمرم تصور نکرده بودم را دیدم، ضعف کردم، می خواستم گریه کنم. پسر بی هوش، کاملن لخت، با استفراغ بر صورتش و خون دور مقعدش روی زمین افتاده بود. بسیجی که نامش محمود بود گفت: 'خوب نگاه کن، اگه تو هم مقاومت کنی این بلا سرت میاد،